همدم تنهایی من
اونی که بخوادت خودش راهشو پیدا میکنه...
وقتی فراموش کنی که یه دختری
یه ریحانه بهشتی
وقتی یادت بره کی هستی
وقتی خودتو ارزون بفروشی
اونوقت احساس تنهایی و دلتنگی و هزار درد دیگه داری
خانوم گلی
یادت باشه اونی که لیاقتتو داره
اونی که دوست داره هیچوقت ولت نمیکنه
خودش راه رسیدن بهتو بلده
حتی وقتی هیچ راهی نیست
دلم تنگه گنبد طلاس
مـــن بودم و تــــــو بودی و خــــدا بود
این حــرفا رو به هیـــچ کســی نگفتـــم
فقط تـــو میدونی چی بین مــــا بود
شعرایی که تو بچگی میگفتم
نقاشی هایی که برات کشیدم
تنهایی یک ساعت برات میخوندم
ببین کجا بـــودم کجا رسیـــدم
اما حالا عمــــریه که گذشته
دلــــم گرفتار عجب دردی شـــد
روزای خوب کودکـــی گذشته
اون دختـــرک برا خودش کســـی شد
تازه دارم میفهمم این همه ســال
دعـــای تـــو منو به اینجا رسوند
خــدا میدونه اگه تـــو نبودی
زمـــونه من رو به کجا میکشوند
دلـــم میخواد شور غـــزل بگیرم
ضریحتــــو توی بغـــل بگیرم
دلم میخواد وقتی عروســـی کردم
تو حرمـــت مـــاه عســـل بگیرم...
وقتی مجبوری بری اما دلت نمیاد...
بعضے وقتا یڪیو دوسـ دارے ؛❤️
دختر مهتاب
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد
اولین بار خودش خواست که با او باشم
آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد
مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد
بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد
تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام
بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد
به سرش زد که دلم را بفروشد، برود
قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!
سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد
سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد
رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد
که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد...
سونیا نوری
بارون
خیابونی گم میشه تو بغض و درد
تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟
تو بارون مگه میشه گریه نکرد؟
مگه میشه بارون بباره ولی
دل هیشکی واسه کسی تنگ نشه
چه زخم عمیقی توی کوچههاست
که بارون یه شهرو به خون میکشه
تو هر جای دنیا یه عاشق داره
با گریه تو بارون قدم میزنه
خیابونا این قصه رو میدونن
رسیدن سرآغاز دل کندنه
هنوز تنهایی سهم هر عاشقه
چه قانون تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق غنچههاست
چه جوری میخوای از زمستون بگی
یه وقتا یه دردایی تو دنیا هست
که آدم رو از ریشه میسوزونه
هر عشقی تموم میشه و میگذره
ولی خاطرش تا ابد میمونه
گاهی وقتا یه جوری بارون میاد
که روح از تن دنیا بیرون میره
یکی چتر شادیشو وا میکنه
یکی پشت یه پنجره میمیره
تو هر جای دنیا یه عاشق داره
با گریه تو بارون قدم میزنه
خیابونا این قصه رو میدونن
رسیدن سرآغاز دل کندنه
هنوز تنهایی سهم هر عاشقه
چه قانون تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق غنچههاست
چه جوری میخوای از زمستون بگی
ترانهسرا: بابک صحرایی
دختر مهتاب...
باز هم نصف شب و تاب و تبی تکراری
دلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم بیداری؟
گل شب بوی غزل ریز! مزاحم نشوم!
وقت داری کمی از روی غمم برداری؟؟
میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت!
میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟
"یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم"
خسته ام،خسته از این زندگیِ اجباری!
شده مخروبه بنایِ دلِ کج بنیادم!
شاعری را چه به وصله زدن و معماری!
خسته ام،منتظرِ معجزه ی تازه ایَم
تو بیایی به دلم دینِ نُویی می آری!
کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
کاش! شیرین شود این درد و غمِ تکراری!
خدایا...
عصر جمعه خیلی دلگیره
بدجور دلم گرفته
خستم
نه از دنیات که همون قدر که بدی داره زیبایی هم داره
نه از ادماش که خوب داره بدم داره
خستم از خودم
از دلم
از سادگیم
خدایا میدونم دستامو گرفتی
میدونم کنارمی
که اگه نبودی اوضاع خیلی بدتره
خدایا
میبخشم اونایی که ...
نمیدونم چی باید بگم میبخشم که ببخشیم
دلم یه سکوت میخواد تو شلوغی
تنهایی تو باهم بودنا
عشق تو بی تفاوتی
نه...
عشق نمیخوام
دل نمیخوام
عشق مال قصه هاست
به امید رفتن تو قصه ها خودمو بازی دادم
خدایا کمکم کن پای راهت بمونم
میگذرم از اونی که اومدو زندگیمو بهم زدو رفت
نمیخوام با کسی باشم
نمیخوام بی کس باشم
فقط فهمیدم عشق دروغه
حرفاشون حرفه
خدایا خستم
خسته
فقط تورو دارم
عشق یعنی تو که همجا همراهمی و کنارمی بی اونکه بخوام میای تو زندگیم
نه ادمایی که فقط بخاطر خواسته های خودشون هستن
خدایا پاک میمونم برای تو نه برای خلق تو
به چه میخندی تو...
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگر چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تابه ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند ..
پاییز تنهایی...
اونقدر میشینم پای تو از پا بیوفتم
حرف هایی که باید میگفتم رو نگفتم
ترسم از اینه که قسمت من هستی یا نه
دل بستم و تو مثل من دل بستی یا نه
تنها دلیل حسرت این مرد بودی
من بی تو تنها بودم و خونسرد بودی
هر گز نشد باور کنم دستات رو دارم
حتی نمی تونم بگم دوست ندارم
زدم باز زیر بارون شب سرد خیابون
به یاد هر دو تامون دلم خیلی برات تنگه
هوای سرد پاییزی چه روزای غم انگیزی
کجا اشکات رو میریزی که اینجوری دلم تنگه
راهی واسه جبران این تنها شدن نیست
دستی که حق دارم بگیرم حق من نیست
من با نگات از خخیر آرامش گذشتم
آرامشی که بی تو دنبالش نگشتم
میترسم از این که تو خاطرت نباشم
اسمم که از یادت بره باید جدا شم
خواستم بمونی و ببینی چی کشیدم
پس لااقل تو این یدونه رو سفیدم
“زدم باز زیر بارون شب سرد خیابون
به یاد هر دو تامون دلم خیلی برات تنگه
هوای سرد پاییزی چه روزای غم انگیزی
کجا اشکات رو میریزی که اینجوری دلم تنگه